نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 مهر 12 توسط
قاسم باقرنژاد | نظر
خوشا بر لبی نقش
لبخند دیدن چو ابر بهاران بهار
آفریدن
خوشا عقده از کار دلها گشودن*غزالی رها گشته از بند دیدن
به شکرانه بازوان
توانا* به امداد
بیچاره مردم رسیدن
خوشا آن تناور درختی* که در سایه آن توان
آرمیدن
کنون فکر آرام آزردگان کن* چو خواهی زتشویش فردا رهیدن
-------------------------------------------------------------------------
هرکه می گوید منم او من نشد*خوشهء او قابل خرمن نشد
من مشو از ما بشو
تا من شوی *خوشه شو تا
قابل خرمن شوی